دفتر خاطرات

دفتر خاطرات

دفتر خاطرات

دفتر خاطرات

گل یخ...

غم میون دو تا چشمون قشنگت لونه کرده
شب تو موهای سیاهت خونه کرده
دو تا چشمون سیاهت مثل شبهای منه
سیاهی های دو چشمت مثل غمهای منه
وقتی بغض از مژه هام پایین میاد بارون میشه
سیل غم آبادیمو ویرونی کرده
وقتی با من میمونی تنهاییمو باد میبره
دو تا چشمام بارون شبونه کرده
بهار از دستای من پر زد و رفت
گل یخ توی دلم جوونه کرده
تو اتاقم دارم از تنهایی آتیش میگیرم
ای شکوفه توی این زمونه کرده
چی بخونم جوونیم رفته صدام رفته دیگه
گل یخ توی دلم جوونه کرده
چی بخونم جوونیم رفته صدام رفته دیگه
گل یخ توی دلم جوونه کرده


غرور...

دختر: دوست دختر جدیدت خوشگله

(در ذهنش می گوید: آیا واقعا از من خوشگلتره؟؟؟) پسر: آره خوشگله …!!

(در ذهنش: اما تو هنوز زیباترین دختری هستی که میشناسم)

دختر: شنیدم دختر شوخ طبع و جالبیه (درست اون چیزی که من نبودم)

پسر: آره همینطوره

(اما در مقایسه با تو، اون دختر هیچی نیست) دختر: خب پس امیدوارم …

شما دو تا با هم بمونید (اتفاقی که برای ما رخ نداد)

پسر: منم برات آرزوی خوشبختی دارم (چرا این پایان رابطه ما شد …؟؟؟)

دختر: خب …من دیگه باید برم ..(قبل از اینکه گریه م بگیره)

پسر: آره منم همینطور.(امیدوارم گریه نکنی)

دختر: خدافظ….(هنوزم دوست دارم و دلم برات تنگ میشه)

پسر: باشه خدافظ (هیچ وقت عشقت از قلبم بیرون نمیره )… هرگز.


خیلی سخته …

خیلی سخته …

وقتی که عاشق یکی هستی و روزهای زیادی انتظار میکشی که بیاد و از جلوی چشمات رد بشه

و توفقط نگاهش کنی و نتو نی بری و بهش بگی که دوستش داری…

وقتی که دیگه صبرت لبریز می شه و حس میکنی دیگه بدون اون نمیتونی و نفس کشیدن

برات سخت می شه ، وقتی که تصمیم می گیری و به دلت جرات میدی که بری و بهش بگی

که چقدر دوستش داری می بینی که دستش تو دست یکی دیگست و نگاه های عاشقانه تو

رو ندیده انگار دنیا رو رو سرت خراب کردن…

دیدن اون صحنه خیلی برات غم انگیزه شاید غم انگیزترین صحنه ای که تا حالا دیدی…

به هر حال سعی میکنی باهاش کنار بیای چون فکر می کنی که دیگه کاری از دستت بر نمیاد

و خودتو سرزنش میکنی بخاطر کم رویی و با خودت می گی که اگه زودتر می رفتم و بهش

می گفتم شاید الان اینجوری نمیشد…

در هر صورت با خودت میگی شاید قسمت این بوده که با من نباشه و سعی می کنی

فراموشش کنی اما هرچی بیشتر میگذره بیشتر نبودنشو حس می کنی و طاقت نمیاری

و باز هم مثل روز های اولی که دیدیش می ری و فقط نگاهش می کنی و چیزی نمیتونی بگی…


بغض...

پارسال با او زیر باران راه می رفتم...

امسال راه رفتن اورا با دیگری در زیر باران اشکهایم دیدم...

شاید باران پارسالاشکهای دیگری بود...!!!

یک وقتایی؛؛؛

یک چیزی؛؛

بیخ گلوی آدم را میچسبد

حرفی...فریادی...بغضی...

اگر آزادش کنی،حسش تصاعدی بالا میرود....

نگهش دار