دفتر خاطرات

دفتر خاطرات

دفتر خاطرات

دفتر خاطرات

بغض...

پارسال با او زیر باران راه می رفتم...

امسال راه رفتن اورا با دیگری در زیر باران اشکهایم دیدم...

شاید باران پارسالاشکهای دیگری بود...!!!

یک وقتایی؛؛؛

یک چیزی؛؛

بیخ گلوی آدم را میچسبد

حرفی...فریادی...بغضی...

اگر آزادش کنی،حسش تصاعدی بالا میرود....

نگهش دار

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد