دفتر خاطرات

دفتر خاطرات

دفتر خاطرات

دفتر خاطرات

شکستم

شکستم تا که فهمیدم به جز من یکی دیگه چشاتو دوست داره

به غیر من یکی دیگه نگاهش واسه تو جمله مخصوص داره

چقدر سخته تو و اوج با تو بودن یکی احساستو ازمن بگیره

همون که باعث کوچ تو بوده کنار فکر تو آروم میگیره

گذشتم تا نبینم که نگاهت هوادار یکی غیر از منم هست

شکستم تا که فهمیدم حواست گرفتار یکی غیر از منم هست

بازم دلشوره چشماتو دارم،بازم دیونگی اومد سراغم

نبودت روزوشب واسم نذاشته،غم تو وقفه انداخته تو خوابم

بدون اینجا یکی هست که وجودش جلو دلتنگی تو کم میاره

اونی که با تو طعم عشقو فهمید،الان چشماش مثل ابر بهاره


کوچه ترانه

بی تو کوچه ی ترانه یه نفس غرق سکوته

یه نگاه کنی میبینی دلم اینجا روبه روته

لمس دست مهربونت تا ابد برام محاله

روی فعل گریه هامون یه علامت سواله

گم شدن تو اوج قصه زیر بغض کال بارون

با همین لحظه میپوسه گریه تو چشم دلامون

میون یاسهای وحشی به نگاه تو رسیدم

به خیال با تو بودن نمیدونی چی کشیدم

واسه هر مصرع شعرم قافیه تویی همیشه

همه دنیارو بگردم مثل تو پیدا نمیشه


راز شب بارانی

غـروبـا میون هــفته بر سـر قـبر یه عاشـق

 

    یـه جوون مـیاد مـیزاره گـلای سـرخ شـقایـق

 

        بی صـدا میشکنه بغضش روی سـنـگ قبـر دلدار

 

             اشک میریزه از دو چـشـمش مثل بارون وقت دیدار

 

                  زیر لب با گـریه مـیگه : مـهـربونم بی وفایـی

 

            رفتی و نیـسـتی بدونی چـه جـگر سـوزه جـدایی

 

        آخه من تو رو می خواستم اون نجـیـب خوب و پاک

 

   اون صـدای مهـربون ، نه سـکــوت ســرد خــاک

 

تویی که نگاه پاکت مـرهـم زخـم دلــــم بـود

 

    دیدنـت حـتی یه لـحــظه راه حـل مشکـلـم بود

 

         تو که ریـشه کردی بـا من، توی خـاک بی قراری

 

              تو که گفتی با جـدایی هـیـچ مـیونه ای نداری

 

                   پس چـرا تنهام گذاشـتی توی این فـصل ســیاهی

 

                      تو عـزیـزترینی اما یه رفیـق نــیـمه راهــی

 

                          داغ رفتنـت عـزیـزم خط کـشـیـد رو بـودن مـن

 

                              رفتی و دیگـه چـه فایده ناله و ضـجـّه و شیـون

 

                         تو سـفر کردی به خـورشـید ،رفتی اونور دقایق

 

                   منـو جا گذاشتی اینجا با دلی خـســته و عاشـق

 

               نمـیـخـوام بی تو بمـونم ، بی تـو زندگی حرومــه

 

              تو که پیش من نبـاشـی ، هـمـه چـی برام تمـومه

 

              عاشـق خـسـته و تنها سـر گـذاشـت رو خاک نمناک

 

              گفت جگر گـوشـه ی عـشـقو دادمـش دسـت توای خاک

 

                 نزاری تنها بمونـه ، هــمـدم چـشـم سـیـاش باش

 

                     شونه کن موهاشو آروم ، شـبا قصـه گو بـراش باش

 

                       و غـروب با اون غـرورش نتونسـت دووم بـیـــاره

 

                          پاکشـیـداز آسـمـون و جاشـو داد به یـک سـتاره

 

                              اون جــوون داغ دیـده با دلـی شـکـسـته از غـم

 

                              بوسـه زد رو خـاک یار و دور شد آهسـته و کم کم

 

                              ولی چند قدم که دور شد دوباره گـریه رو سـر داد

 

                              روشــــو بــر گــردونـــد و داد زد

 

                              بـه خـدا نـمــیـری از یاد



ای دیده از این میل سرشکت...

ای دیده از این میل سرشکت ثمری نیست                  جاری مکن این رود

ای آه تورا در دل سنگش اثری نیست                        بیهوده مکن دود

بر لب برسید جان و زمردن خبری نیست                    تقدیر من این بود

افسوس که این ظلمت شب را سحری نیست                ای کاش که میبود

در دشت جنون جز تو مرا هم سفری نیست                 درقسمتم این بود

آزردن افسرده دل من هنری نیست                            خود هم نبری سود

اکنون به کنارت زمهرت خبری نیست                         رسمش نه چنین بود

فردا که ببینی دگر از من خبری نیست                        گریه چه دهد سود


دلم می خواهد...

دلم می خواهد نامت را صدا کنم !
یک طور دیگر!
جوری که هیچ کس صدایت نکرده باشد !
یک طور که هیچ کس را صدا نکرده باشم !
دلم می خواهد نامت را صدا کنم !
یک طور که دلت قرص شود که من هستم ,
یک طور که دلم قرص شود که با بودن من ، تو هم هستی


فاصله

فاصله ی من وتو زیاد شده این روزا

آخر این جدایی میرسه به نا کجا

رفتی و گفتی بودن با من هرگز نمیشه

قلب من زیر پاهات له شد مثل همیشه

یه روزی بود میگفتی دوستم داری رهگذر

نرو بمون که چشمام بی تو میشه خیس وتر

خسته و دل شکسته میخوام واست بخونم

اگه اجازه بدی پیشت میخوام بمونم

آروزی دیدنت واسم شده یه رویا

داشتنت رو میخوام از اونی که هس اون بالا

آی اونی که اون بالا نشستی پیش ابرا

بهش بگو هنوزم دوسش دارم بی پروا

سحر توی نمازم ازش خواستم بمونی

میدونم که عشق رو ازتو چشام میخونی

از چشمات دارم میخونم دوسم داری هنوزم 

چرا زپیشم رفتی اینو من نمیدونم

رفتی اما میدونم برمیگردی یه روزی

قسمت ما دوتا نیست غم تلخ جدایی


سکوت کن...

شبی غمگین شبی بارانی وسرد

 

مرا در غربت فردا رها کرد...

 

دلم در حسرت دیدار او ماند

 

مرا چشم انتظار کوچه ها کرد

 

به من می گفت تنهایی غریب است

 

ببین که غربتش با من چه ها کرد

 

تمام هستی ام بود وندانست

 

که در قلبم چه آشوبی بپا کرد

 

او هرگز شکستم را ندانست

اگر چه تا ته دنیا صدا کرد...


هوس

برای من نوشته ٬ گذشته ها گذشته

تمام قصه ها هوس بود

برای او نوشتم

برای تو هوس بود ٬ ولی برای من نفس بود

کاشکی خبر نداشتی دیوونه ی نگاتم

یه مشت خاک ناچیز ٬ افتاده ای به زیر پاتم

کاشکی صدای قلبت نبود صدای قلبم

کاشکی نگفته بودم تا وقت جون دادن باهاتم

تاوقت جون دادن باهاتم

نوشته هر چه بود تموم شد

نوشتم عمر من تموم شد

نوشته رفته ای ز یادم

نوشتم شمع رو به بادم

نوشته در دلم هوس مرد

نوشتم دل توی قفس مرد

کاشکی نبسته بودم

زندگی مو به چشمات

کاشکی نخورده بودم

به سادگی فریب حرفات

لعنت به من که آسون

به یک نگات شکستم به این دل دیوونه

راه گریز و ساده بستم

دل تنگ شده

دلم برای دل خسته ام چه تنگ شده

دلم برای لذت آغوش گرم تنگ شده

چرا همیشه سهم من از زندگی،دلتنگی است

دلم برای باور عشق تو تنگ شده

چرا همیشه فقط آرزو برای من است؟

دلم برای رسیدن به تو،چه تنگ شده

چقدر خسته ام از گفتگوی بی پاسخ

دلم برای صدایت چقدر تنگ شده

نگاه ها همه از جنس نور بود،ولی

دلم برای نگاهی زلال تنگ شده

همیشه آخر قصه به خیر ختم شده

دلم برای عاقبت قصه مان تنگ شده

نبود در دلم جز حرف دوست،حرفی چند

ولی به جرم نکرده اسیر و تنگ شده

منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن

برای این دل عاشق،جهان چه تنگ شده

ملامتم مکن ای دوست با دو چشمانت

برای این دل عاشق چه کس به تنگ شده؟

دلی که عاشق عشق است،من خریدارش

برای آن دل عاشق جهان به تنگ شده

در این جهان که دگر عشق یافت می نشود

همیشه عشق اسیر تن است و لباسی که تنگ شده!

دلتنگی

مثال غنچه ی خشکم دلم بهاری نیست
میان باغ دلم نغمه ی قناری نیست

میان شعر و غزل در میان این ابیات
حدیث مهر و محبت از عشقِ یاری نیست
به قلب خسته نوشتم که عاشقی جرم است
به ناله پاسخ من گفت که اختیاری نیست

نوشته ام به نگارم بیا و با من باش
میان نامه نوشت او،جوابش آری نیست

دوباره ناله ی جغد و دوباره تنهایی
میان خلوت شب، غیراز اشک و زاری نیست

سرنوشت تاریک

گفته بودی به من از عشق بگو
با تو دنیا چه قشنگ و عالیست
من نفهمیدم از آن اول راه
حس سرد و هوسی پوشالیست
با خدا زمزمه کردم همه وقت
خسته از عشق دروغین شده ام
دل من خون شده از مکر و فریب
خسته از دلبر شیرین شده ام

سرنوشتم شب تاریک غم است
اعتمادی به سحر نیست چرا؟
بوی مرگ آمده در خانه ی من
شوق فردای دگر نیست چرا؟

تک و تنها شده ام کنج اتاق
حسرت عشق به قلبم مانده
هر کسی گفت که عاشق هستم
قصه ی تلخ جدایی خوانده

خسته از این همه نیرنگ و ریا
مونسی نیست به جز گیتارم
همه خوابند در این شهر بزرگ
نیمه شب رد شده من بیدارم

تا قیامت دگر عاشق نشوم
آتشی سرخ زدم بر دستم
روی پیشانی من حک شده است
تا ابد بی کس و تنها هستم


امواج

دل من عاشق دریاست

گاهی رنگ امواج پریشان است

غروب ساحل ازچشمان من پیداست

نه قایق بادلم راهی به جایی برد،

نه امواجی که سرگشته به اقیانوس می پیوست

پریشان خاطرم هرشب،

پریشان خاطرم درساحلی غمگین وخاک آلود

صدای موج آهنگ غریبی داشت

افق ازدورپیدابود

ومن باحالتی غمگین،

که ازعمق نگاهم می شد آواز درونم را شنید و دید

غروب سرخ دریارا

به روی پرده ی نقاشی ام

ترسیم می کردم...


سکوت خانه

دیدی ای غمگین تر از من
بعد از آن دیر آشنایی
آمدی خواندی برایم
قصه ی تلخ جدایی
مانده ام سر در گریبان
بی تو در شب های غمگین
بی تو باشد همدم من
یاد پیمان های دیرین
آن گل سرخی که دادی
در سکوت خانه پژمرد
آتش عشق و محبت
در خزان سینه افسرد
کنون نشسته در نگاهم
تصویر پر غرور چشمت
یک دم نمی رود از یادم
چشمه های پر نور چشمت
آن گل سرخی که دادی
در سکوت خانه پژمرد

کابوس

می دونم محاله با تو بودن و به تو رسیدن

می دونم که خیلی سخته دیگه خوابتو ندیدن

رفتنت مثل یه کابوسه زندگیم مثل یه خوابه

تو کویر آرزوهام تو رو داشتن یه سرابه

رفتنی میره یه روزی من از اول می دونَستم

کاش نمی شدم خرابت کاش میشد کاش می تونستم

تو بدون تا ته جاده یه کسی چشاش به راهه

اونی که مثل یه پاییز تک وتنها بی پناهه


نگاه

چشم مستی که تو داری به خدا زنجیر است...

هرکه پابند تو شد،تابه قیامت گیر است...

خون میچکد ازتیغ نگاهی که توداری..

فریاد از آن چشم سیاهی که توداری...

هرچند گلی نیست به خوش چشمی نرگس...

درخواب ندیده است نگاهی که تو داری...