دفتر خاطرات

دفتر خاطرات

دفتر خاطرات

دفتر خاطرات

وقتی رفتم...

هیچکی با رفتن من غصه نخورد

هیچکی باموندن من شاد نشد

وقتی رفتم کسی قلبش نگرفت

بغض هیچ آدمی فریاد نشد

وقتی رفتم کسی غصش نگرفت

وقتی رفتم کسی بدرقم نکرد

دل من میخواست تلافی بکنه

پس چشه هیچکسی عاشقم نکرد

وقتی رفتم نه که بارون نگرفت

هوا صاف و خیلی هم آفتابی بود

اگه شب میرفتم و خورشید نبود

آسمون خوب میدونم مهتابی بود

دم رفتن کسی گفت سفر بخیر

که واسم غریبو ناشناخته بود

اما اون وقتی رسید که قلب من

همه ی آرزوهاشو باخته بود

چهره هیچکسی پژمرده نبود

گلا اما همه پژمرده بودن

کسایی که واسشون مهم بودم

همه شاید یه جوری مرده بودن

وقتی رفتم کسی غصش نگرفت

وقتی رفتم کسی بدرقم نکرد

دل من میخواست تلافی بکنه

پس چشه هیچکسی عاشقم نکرد


باور کنید

خوبم باور کنید...


اشکها را ریخته ام...


غصه ها را خورده ام...


نبودنها را شمرده ام...


این روزها که میگذرد خالی ام...


خالی از خشم ، نفرت ، دلتنگی و حتی از عشق...


خالی ام از احساس ...



شعرهای مرده

موقع شعر نوشتن نیست

وقتی که خنده هایت از

 سطرهایم فاصله گرفته اند

وقتی که  کلمه ها احساس را میبلعند

 

موقع شعر نوشتن نیست

وقتی که جوهر قلم هایم سیاه است

وقتی که شب ها لیلی شده اند

 

موقع شعر نوشتن نیست

وقتی که بغض ها

 گریه را حس نمیکنند

وقتی که هنوز دنیا را مصرف میکنم

                          

موقع شعر نوشتن نیست

وقتی که سطرها با ماه صحبت می کنند

وقتی که شادی هایم زیر پای تو نفس می کشند

 

موقع شعر نوشتن نخواهد بود

وقتی که دکتر، برای

سرطان عشق ، خنده تجویز میکند