دفتر خاطرات

دفتر خاطرات

دفتر خاطرات

دفتر خاطرات

کابوس

می دونم محاله با تو بودن و به تو رسیدن

می دونم که خیلی سخته دیگه خوابتو ندیدن

رفتنت مثل یه کابوسه زندگیم مثل یه خوابه

تو کویر آرزوهام تو رو داشتن یه سرابه

رفتنی میره یه روزی من از اول می دونَستم

کاش نمی شدم خرابت کاش میشد کاش می تونستم

تو بدون تا ته جاده یه کسی چشاش به راهه

اونی که مثل یه پاییز تک وتنها بی پناهه


نگاه

چشم مستی که تو داری به خدا زنجیر است...

هرکه پابند تو شد،تابه قیامت گیر است...

خون میچکد ازتیغ نگاهی که توداری..

فریاد از آن چشم سیاهی که توداری...

هرچند گلی نیست به خوش چشمی نرگس...

درخواب ندیده است نگاهی که تو داری...


قصه ی مادربزرگ درست بود

من برای سالها بعد می نویسم

 

سالها بعد که چشمان تو عاشق میشوند

 

افسوس که قصه ی مادربزرگ درست بود

 

همیشه یکی بود و یکی نبود!!!


سوت قطار

یک روز سطری از این شعر

مثل سوت قطاری از کنار گوشَت عبور می کند

واژه ها برایت دست تکان می دهند

خاطره ها

مثل آشنایان دورت به تو نزدیک می شوند

و فکر می کنی

چرا نبض این شعر برای تو اینقدر تند می زند ؟

 

- نگاهم می کنی

و چشم هایت چقدر خسته اند !

انگار از تماشای منظره ای دور برگشته اند -

 

نگاه می کنی به من

برفی که بر موهایم باریده

راه تمام آشنایی ها را بسته است

انگشتانم استخوانی تر از آن شده اند

که نوازشی را یادت بیاورند

و تمام این سال ها

آنقدر میان خطوط موازی دفترم

دست به عصا راه رفته ام

که بردن نامت کمر واژه هایم را خواهد شکست

نگاه می کنی به خودت

که پس از سال ها دوباره از دهان زنی بیرون آمده ای

و لرزش لب هایش را انکار می کنی

میان سطرهایش راه می روی

و پاهای بیست و چند سالگی ات را انکار می کنی

واژه ها

دوباره برایت دست تکان می دهند

خاطره ها

مثل آشنایان نزدیکت از تو دور می شوند

و این شعر

برای همیشه حافظه اش را از دست می دهد!!!!

نمیشه فراموش کرد...

چطور میشه فراموش کرد؟؟؟!!!

 

وقتی خاطراتت

 

نه تنها نمی میرن

 

 تموم نمیشن...

 

 روز به روز

 

 بیشتر میشن

 

تازه تر میشن

 

قشنگتر میشن....!!!!!


 

پرنده زخمی

چه ساده ام که به عشقت هنوز پابندم

به روزگار خودم جای گریه می خندم

 

چه ساده ام که پس از این هزار و هجده سال

هنوز هم به قراری که بسته ای بندم:

 

که می رسیّ و برای همیشه می مانی

و می دهی به نفس های خسته ام جانی

 

به انتهای خودم می رسم به این بن بست

همیشه قصه ی بی سرپناهی ام این است

 

همیشه آخر هر اتفاق می بازم

برنده باشی اگر،من به باخت می نازم

نشسته کنج قفس یک پرنده ی زخمی

تو حال خسته ی من را چگونه می فهمی؟

 

پرنده ایّ و قفس را ندیده ای هرگز

تو طعم تلخ قفس را چشیده ای هرگز؟

 

نشسته زیر پرت آسمان…چه خوشبختی

همیشه دور و برت آسمان…چه خوشبختی

 

تو از پرنده ی بی بال و پر چه می دانی؟

تو ای پرنده ی پر شور و شر…چه می دانی؟

 

دوباره سادگی ام کار می دهد دستم

نمی شود که از عشقت گذشت،دلبندم!

 

اگر چه سر به هوایی،قرار یادت نیست

هنوز هم به قراری که بسته ای بندم

 

هنوز هم که هنوز است حین هر باران

تو را برای نفس هام آرزومندم

 

تو سهم عاشقی ام…  نه ،نبوده ای هرگز

به روزگار خودم جای گریه می خندم

قربانی

نشسته بودم رو نیمکت پارک.منتظر بودم که بیاد واسه قرارمون.کلاغ ها جلوم اینور اونور

میرفتن.هی میومدن نزدیکم و منم یه سنگ بهشون مینداختم که دور بشن و باز میومدن

نزدیکم.ساعت از وقت قرارمون گذشت نمیدونم چرا دیر کرد.دیگه عصبانی شدم و پاشدم که

برم.نزدیک خروجی پارک متوجه شدم دوان دوان داره میاد دنبالم.صدام میکرد ولی من توجه

نمیکردم اعصابم داغون بود.

صدای نفسای نازنینشو میشنیدم که پشت سرم داشت میومد اما توجه نکردم باز رفتم طرف

ماشین کلید بندازم که سوار شم...

ناگهان صدای ترمز ماشینی و شنیدم.

برگشتم دنیام سیاه شد..

نازنین من افتاده رو زمین سر و صورتش پر از خونه..

صدای نفس هاش دگه نمیاد.....

تو دستش یه بسته کادو شده بود که محکم گرفته بود..

حتی بعد از پایان نفس هاش..

چشمم به ساعتش افتاد...

ساعت ده و 5 دقیقه...

یه نگا به ساعت خودم کردم ساعت ده و 45 دقیقه..

یه نگاه هم به ساعت راننده ی بخت برگشته کردم..

ساعت ده و 5 دقیقه بود...

میبینین عشق قربانی لحظه های بی اوست

خداحافظ

دوستت درم...

اندازه ی تمام غم های دنیا...

فقط تو هیچ گاه ترکم نکن...

بگذار حس کنم کسی هست که مرا در آغوش بگیرد...

بدونه هیچ چشم داشتی...

بدونه هیچ خیانتی...

با تمام وجود...

اکنون وقت آن رسیده که بگریم بر حال خودم...

بر تمام از دست رفته هایم...

شاید کسی هم بگرید...

نه برای من...

بر روی مزارم...

که سال هاست خاک خورده...

و جز خاکستر و بادهای گاه کاهی کسی سر نمیزند...

آری گریه کن بر غربتم...

بر بی کسی های طولانی ام...

بر غم های کشیده ام...

موقع رفتن بگو...

بیچاره چه غریبانه رفت...

با کوله باری از غم...

خداحافظ ای غم های دنیا...

میروم دیگر سراغم را نگیرید...

خداحافظ ای زندگی لعنتی...

که یک روز خوش را نصیبم نکردی...

خداحافظ ای رفیقان...


ایثار...

تنم از حادثه خسته دلم ازغصه شکسته

یه مسافر غریبم راهی یک راه دورم

ناجی شکسته بالم که تویی تنها نشستی

ای که واسه خاطر من دل مردمو شکستی

پر بغض گریه بودم تو رسیدی تا بخندم

واسه پیدا کردن تو دل به جاده ها میبندم

راهی یه کوله راهم کوله بار عشقو بستم

دیگه از خودم بریدم دیگه از آینه خستم

تویی کعبه ی وجودم دور چشمه تو گشتم

نکن از دلم گلایه باید از تو می گذشتم

می خوام این عشق قشنگو از نگاهت پس بگیرم

نمی خوام مثل پرنده توی یه قفس بمیرم

ای نگاه آبی ناز کاش تو مهربون نبودی

میون این همه آدم تو یه همزبون نبودی

لحظه ی گذشتن از تو آخرین لحظه ی دیدار

واسه تو از تو گذشتم همینو میگن یه ایثار...

دنیا

گذشته دیگر آن زمانی که فقط یک بار از دنیا می رفتی؛

حالا یک بار از شهر میروی

یک بار از دیار میروی

یک بار از یاد میروی

یک بار از دل میروی

یک بار از دست میروی و

هنوز از دنیا نرفته ای


خواب

خواب دیدم دوباره عاقل شده دل دل دیوونه
باز گرفته دل سراغ از من و اومده شبونه

اومده تو سینه آروم بمونه قرار بگیره
دیگه سقف دل ز دست دل سنگ یار بمیره

سر به راه و سر به زیر و ناگزیر و اهل سازش
می دونه شاه نیازش که نمی ارزه به نازش

داغ دل دیده دل از بس خون دل خورده دل از بس
چوب بدنامی که سهله غصه دل مرده دل از بس

خواب دیدم اما الهی نشه تعبیر نشه تعبیر
توی بیداری و رویا عاشقش از دل ما سیر


دلتنگم

دلتنگم دل نکن غمگینم دل نشکن
دلدارت دلگیره نباشی میمیره
دلگیرم یادم باش نزدیکم باشی کاش
غمگینم میدونم از قلبت بیرونم


منو ببخش

تورا بخدا بعد من مواظب خودت باش 

گریه نکن آروم بگیر به فکر زندگیت باش 

غصه ام میشه اگه بفهمم داری غصه میخوری 

شکایت از کسی نکن با اینکه خیلی دلخوری 

دلت نگیره مهربون ، عاشقتم اینو بدون 

دلم گرفته میدونی از هم جدا کردنمون 

دل نگرونتم همه اش ، اگه خطا کردم ببخش 

بازم منو به خاطر تموم خوبیات ببخش ، منو ببخش 

اصلا فراموشم کنو فکر کن منو نداشتی 

اینجوری خیلی بهتره بگو منو نخواستی 

برو بگو تنهائی رو خیلی زیاد دوسش داری 

اگه تو تنها بمونی با کسی کاری نداری 

منو ببخش دلت نگیره نازنین

گفتی که...

گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست

بین من و عشق تو ولی فاصله ای نیست

گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن

گفتی که نه، باید بروم حوصله ای نیست

پرواز عجب عادت خوبیست ولی حیف

تو رفتی و دیگر اثر از چلچله ای نیست

گفتی که کمی فکر خودم باشم و آن وقت

جز عشق تو در خاطر من مشغله ای نیست

رفتی تو خدا پشت و پناهت به سلامت

بگذار بسوزد دل من مساله ای نیست


آخر عشق

می دونم دلت گرفته

من برات سنگ صبورم

چی شده تنها نشستی

مثل تو از همه دورم

واسه من زندگی سرده

نکنه توهم غریبی

کاش می شد اشکاتو پاک کرد

بمیرم توهم بریدی

چه تبسم قشنگی

وقتی به غم ها بخندی

آخه ارزشی نداره

دل به این دنیا ببیندی

نازنین دنیا همینه

اون که خوب بود بدترینه

نکنه تنها گذاشتت

آخر عشقها همینه

می دونی چقدر عزیزه

قطره سپید شبنم

مثل اون اشکای نازت

رو تن گلهای مریم