دفتر خاطرات

دفتر خاطرات

دفتر خاطرات

دفتر خاطرات

شبهای دلتنگی

در این شبهای دلتنگی که غم با من هم آغوشه

به جز اندوه و تنهایی کسی با من نمی جوشه

کسی حالم نمی پرسه کسی دردم نمی دونه

نه هم درد و هم آوایی با من یک دل نمی خونه

از این سرگشتگی بیزارم و بیزار

ولی راه فراری نیست از این دیوار

برای این لب تشنه دریغا قطره آبی بود

برای خسته چشم من دریغا جای خوابی بود

در این سرداب ظلمت نور راهی بود

در این اندوه غربت سرپناهی بود

شب پر درد و من از غصّه ها دلسرد

کجا پیدا کنم دلسوخته ای هم درد

اسیر صد بیابان وَهم و اندوهم

مرا پا در دل و سنگین تر از کوهم

این روزا

این روزا عادت همه رفتن ودل شکستنه

درد تموم عاشقا پای کسی نشستنه

این روزا مشق بچه ها یه صفحه آشفتگیه

گردای رو آینه ها فقط غم زندگیه

این روزا درد عاشقا فقط غم ندیدنه

مشکل بی ستاره ها یه کم ستاره چیدنه

این روزا کار گلدونا از شبنمی تر شدنه

آرزوی شقایقا یه شب کبوتر شدنه

این روا آسمونمون پر از شکسته بالیه

جای نگاه عاشقت باز توی خونه خالیه

برو...

میخواهی بروی؟

خب برو..............

انتظار مرا وحشتی نیست

شبهای بی قراری را هیچ وقت پایانی نخواهد بود

برو.................................

برای چه ایستاده ایی؟؟؟؟؟

به جان سپردن کدامین احساس لبخند میزنی؟؟

برو..

تردید نکن

نفس های آخر است

نترس برو...

احساسم اگر نمیرد ..بی شک ما بقی روزهای بودنش را بر روی صندلی

چرخدار بی تفاوتی خواهد نشست

برو...

یک احساس فلج تهدیدی برای رفتنت نخواهد بود

پس راحت برو

مسافری در راه انتظارت را میکشد

طفلک چه میداند که روحش سلاخی خواهد شد

برو...


رفتن

گذشته دیگر آن زمانی که فقط یک بار از دنیا می رفتی؛

حالا یک بار از شهر میروی

یک بار از دیار میروی

یک بار از یاد میروی

یک بار از دل میروی

یک بار از دست میروی و

هنوز از دنیا نرفته ای

بازیچه

نه مهربانی تو را میخواهم ، و نه دلسوزی های تو را

نمیبخشم آن قلب بی وفای تو را

بگذار در حال خودم باشم

به تنهایی بیشتر از تو ، نیاز دارم

پس بگذار با تنهایی تنها باشم

در خلوت خویش با غمها باشم

نمیخواهم دوباره بازیچه دست این و آن باشم

من وتو

من وتو با همیم اما دلامون خیلی دوره

همیشه بین ما دیوار صد رنگ غروره

نداریم هیچ کدوم حرفی که بازم تازه باشه

چراغ خنده هامون خیلی وقته سوت و کوره

من وتو،من وتو ،من وتو

هم صدای بی صداییم با هم و از هم جداییم

خسته از این قصه ها ییم هم صدای بی صداییم

نشستیم خیلی شب ها قصه گفتیم از قدیما

یه عمره وعده ها رو دادیم و حرف ها رو گفتیم

دیگه هیچی نمی مونه برای گفتن ما

گلای سرخمون پوسیده موندن توی باغچه

دیگه افتاده از پا ساعت پیر رو طاقچه

گلای قالی رنگ زرد پاییزی گرفتن

اونام خسته شدن از حرف هر روز تو و من


قسمت

نازنینم! کاشکی برمی گشتی پیشم

کاش می دونستی نباشی، من دیگه بهار نمیشم

کاش بدونی اگه می خندم هنوزم

نمی خوام به روزگار بگم که از دستش می سوزم

اما انگار قسمت اینه که یه عاشق باز بشینه

زیر قطره های بارون، تا کسی چشمای خیسشو نبینه

این منم درخت بی برگ، ضربه سخت تبر رو تنه ی دلم نشسته

تبره ، انگاری این بار پل وصل و هم شکسته


غرور

یادته وقتی برات ترانه ی عشق و سرودم

به تو گفتم مثل روحی توی بند بند وجودم

من بت غرور بودم، یادته زدی شکستی

به فدای تار موهات گرچه راه عشق و بستی

قلب من پر از غمت بود ، قدر ماهی های یک رود

کاشکی که نمی شکستیش ، آخه اون جای خودت بود


توبه

اینهمه خاطره یادگاری
اینهمه ناله و بیقراری
حق من این نبود که بخوای تو
اینجوری رو دلم پا بزاری
من به خاطر به تو رسیدن
اینهمه ناله و زجر کشیدم
اینهمه بی وفا گریه کردم
رفتنت آخرش شدنصیبم
من سزاوار این غم نبودم
تو به آتیش کشیدی وجودم
تو گذاشتی منو تنها رفتی
تو سوزوندی همه تاروپودم
من به تو بی وفایی نکردم
که تو گفتی ازت سرد سردم
که تو گفتی نمیخوای و رفتی
بی وفا بعداز تو توبه کردم


گریه نکن

گریه نکن عزیزم

دلت تنگ است میدانم ، قلبت شکسته است می دانم ، زندگی

برایت عذاب است میدانم ، دوری برایت سخت است میدانماما

برای چند لحظه آرام بگیر عزیزم

گریه نکن که اشکهایت حال و هوای مرا نیز بارانی می کند ، گریه

نکن که چشمهای من نیز به گریه خواهند افتادآرام باش عزیزم ،

دوای درد تو گریه نیست!

بیا و درد دلت را به من بگو تا آرام بگیری ، با گریه خودت را آرام نکن...!

با تنهایی باش اما اشک نریز ، درد دلت را به تنهایی بگو زمانی که

تنهایی!

گریه نکن که اشکهایت مرا نا آرام میکند .! گریه نکن چون گریه تو را

به فراسوی دلتنگی ها میکشاند ! گریه نکن که چشمهایم طاقت این

را ندارند که آن اشکهای پر از مهرت را بر روی گونه های نازنینت

ببینند ، و دستهایم طاقت این را ندارند که اشکهای چشمهایت را از

گونه هایت پاک کنند .! گریه نکن که من نیز مانند تو آشفته می شوم!

گریه نکن ، چون دوست ندارم آن چشمهای زیبایت را خیس ببینم!

حیف آن چشمهای زیبا و پر از عشقت نیست که از اشک ریختن

خیس و خسته شود؟

ای عزیزم ، ای زندگی ام ، ای عشقم ، اگر من تمام وجودت می

باشم ،اگر مرا دوست میداری و عاشق منی ، تنها یک چیز از تو

میخواهم که دوست دارم به آن عمل کنی و آن این است که دیگر

نبینم چشمهایت خیس و گریان باشند! زندگی ارزش این همه اشک

ریختن را ندارد ، آن اشکهای پر از مهرت را درون چشمهای زیبایت

نگه دار ، بگذار این اشکها در چشمانت آرام بگیرند … عزیزم گریه نکن

چون من از گریه هایت به گریه خواهم افتاد ! وقتی اشکهایت را

میبینم غم و غصه به سراغم می آید!

وقتی اشکهایت را میبینم حال و هوای غریبی به سراغم می آید !

وقتی اشکهایت را میبینم ، از زندگی ام خسته می شوم! وقتی

اشک میریزی دنیا نیز ماتم میگیرد ، پرندگان آوازی نمیخوانند ، بغض

آسمان گرفته می شود ، هوا ابری می شود و پرستوهای عاشق

خسته از پرواز !

گریه نکن عزیزم… آرام باش عزیزم، بگذار این اشکهای گذشته را از

گونه های نازنینت پاک کنم ، دستهایت رادر دستان من بگذار عزیزم،

سرت را بر روی شانه هایم بگذار عزیزم و درد و دلهایت را در گوشم

زمزمه کن عزیزم … من می شنوم بگو درد دلت را عزیزم!

با گریه خودت را خالی نکن عزیزم چون بغض گلویم را می گیرد ، با

گفتن درد دلت به من خودت را خالی کن تا دل من نیز خالی شود!

میدانم وقتی این متن مرا میخوانی اشک از چشمانت سرازیر می

شود آری پس برای آخرین بار نیز گریه کن چون این درد دلی بود که

من نیز با چشمان خیس نوشتم!


دوست داشتن

درداین نیست که تویکی رو دوست داشته باشی ولی اون تورو نخواد،درداین نیست که عشقت بهت ناروبزنه.برای همیشه درداین نیست که کسی روکه دوست داری بهش نرسی.درد اینه که یکی بمیره اون وقت تو بفهمی که اون تورو دوست داشته وعاشق بوده


غم

در خواب ناز بودم شبی     دیدم کسی در می زند   در را گشودم روی او    دیدم که غم در مــی زند

ای دوســـــتــان بی وفا     از غم بیـــاموزید وفا   غم با همه بیگانـــگیش    هرشب به من سر میزند


تنهایی

تنهایی را دوست دارم زیرا بی وفا نیست ... تنهایی را دوست دارم زیرا عشق دروغی در آن نیست ... تنهایی را دوست دام زیرا تجربه کردم ... تنهایی را دوست دارم زیرا خداوند هم تنهاست .. . تنهایی را دوست دارم زیرا.... در کلبه تنهایی هایم در انتظار خواهم گریست و انتظار کشیدنم را پنهان خواهم کرد


گریه

یادته یک روز بهم گفتی هر وقت خواستی گریه کنی برو زیر بارون که نکنه نامردی

اشکات رو ببینه و بهت بخنده گفتم اگر بارون نباره چی!!! برگشتی و

گفتی : اگه چشمای قشنگ تو بباره آسمون هم

گریش میگیره!!! گفتم یک خواهش ازت دارم وقتی که آسمون چشمات میخواد

بباره میشه تنهام نذاری؟ گفتی به چشم … اما حالا امروز دارم گریه میکنم ولی

آسمون نمیباره تو هم اون دور ایستادی و بهم میخندی اینم تقدیم به نارفیق خودم